یک روز که در یک کلاس خدمات مشتریان درس میدادم، زنی را به یاد دارم که پشت سر هم از بدبختیهایی که سر کارش داشت شکایت میکرد. درمورد اینکه چقدر از همکارانش متنفر است، از رئیسش متنفر است. از خدمت کردن به مشتریها متنفر است، و از همه مهمتر اینکه فکر میکرد چطور اینکه مجبور است صبح تا شب دور و بر آدمهای خنگ و احمق باشد سالهای عمرش را تلف میکند...مطالعه نمایید:
چطور قهرمان زندگی خودتان باشید
- ۹۵/۰۹/۱۱